رقیه سادات - - -زمینه مثه عمه زینب برات جنگیدم منامیر حسن سالاروند

 مثه عمه زینب       برات جنگیدم من
تو شام و تو کوفه   چه چیزا دیدم من
باید برای عشقت بجنگی
باید برای عشقت بمیری
باید یادگارای عشق و
تو از دشمنا پس بگیری!
دیگه پیر شدم از بس گفتم بیا و نیومدی
زمین گیر شدم از بس گفتم بیا و نیومدی
*****
گرفتم من شامو           مثه روز خیبر
با بغض تو سینم     با این چشمای تر 
باید بپای عشقت بسوزی
باید با درد دوری بسازی
باید که با فراق و جدایی
خلاصه یه جوری بسازی
موهام شد سفید از بس گفتم بیا و نیومدی
قده من خمید از بس گفتم بیا و نیومدی
*****
علمداری کردم     با دستای بسته
نمازامو خوندم     ولیکن بنشسته!
باید براهه عشقت بشینی!
باید سزای عشقو بدونی
باید ببوسی لبهای یارو
اگرچه باشه روش خاک و خونی
شکستی دلم از بس گفتم بیا و نیومدی
شدی قاتلم از بس گفتم بیا و نیومدی
مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]