صبوری به پای تو سر می گذارد
غمت داغ ها بر جگر میگذارد
کمی خواستم از غریبی بگویم
نه!این بغض سنگی مگر می گذارد
ومن نیستم بدتر از مرد شامی
قدم روی این چشم تر می گذارد
دلم باز با یاد غم هایت آقا
غریبانه سر روی در می گذارد
چه بد با تو تا کرد دنیای پستی
که بر ساقه ی گل تبر می گذارد
و هرکس که کمتر شکایت کند آه
به دوشش غم بیشتر می گذارد
نمک ریخت یک شهر بر زخم مردی
که دندان به روی جگر می گذارد
حسین عباسپور
غمت داغ ها بر جگر میگذارد
کمی خواستم از غریبی بگویم
نه!این بغض سنگی مگر می گذارد
ومن نیستم بدتر از مرد شامی
قدم روی این چشم تر می گذارد
دلم باز با یاد غم هایت آقا
غریبانه سر روی در می گذارد
چه بد با تو تا کرد دنیای پستی
که بر ساقه ی گل تبر می گذارد
و هرکس که کمتر شکایت کند آه
به دوشش غم بیشتر می گذارد
نمک ریخت یک شهر بر زخم مردی
که دندان به روی جگر می گذارد
حسین عباسپور