علی النقی شهادت بدون نغمه سر نیزه ی سنانمحسن حنیفی

شکست بال و پرش آسمان تکان می خورد
ز درد روی تنش، رنگ ارغوان می خورد

میان بستر خود او ز درد می پیچید
گره به کار اهالی آسمان می خورد

برای زخم عمیقش دوا افاقه نکرد
ز بس که زخم زبان او از این و آن می خورد

تو را خدا دگر او را به کوچه ها نکشید
خدا نکرده زمین گر در آن میان می خورد-

-جواب مادر او را چگونه می دادید
چه قدر خون جگر او ز دستتان می خورد

میان بستر خود تشنه روضه سر می داد
صدای گریه و آهش به گوش جان می خورد

چنان ز چوب و لب خشک و خیزران می خواند
که گوئیا به لبش چوب خیزران می خورد

شبیه جدِّ غریبش چنان به خاک افتاد
کأنَّ ضربه ز سر نیزه ی سنان می خورد

محسن حنیفی
مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]