رقیه سادات شهادت زمینه یکی بود و یکی نبوداحسان جاودان

دیشب تا خود صبح  قصه ام یاد تو بود
تو ویرونه یکی           بود و یکی نبود
میدونی دلخورم از دستت - از این همه غم تنهایی
اونوقت که گم شدم تو صحرا - چرا نیومدی بابایی؟

آشتی بی آشتی  بابا!
دوسم نداشتی؟  بابا!
تنهام گذاشتی   بابا!

این چند روزه بابا         رفته نور چشام
خوردم سیلی و سنگ  بابا جون جای شام
شدی عزیز من این چند روز- چطوری این همه پژمرده
آخه مگه کجا بودی تو - سرت بابا چقد پا خورده
ای هم زبونم   بابا!
ای مهربونم     بابا!
دردت به جونم بابا!

این دخترهای شام   حرف بد میزنن
مثل باباهاشون           موهامو میکنن
نخور دیگه غم گوشامو- نداره جا برا گوشواره
این پیر قد کمونی دیگه - میخواد چیکار بابا گوشواره
خیلی عزیزی     بابا!
میگی یه چیزی؟  بابا!
چیه کنیزی؟      بابا!

احسان جاودان


دریافت فایل
مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]