فاطمه الزهرا بستر بدون نغمه و چه می سوزد از این اشک کبودی رخمامیرحسین الفت

چه بلایی است که دارد به سرم می آید
هر زمان اشک ز چشمان ترم می آید

و چه می سوزد از این اشک کبودی رخم
نمک اشک که بر روی ورم می آید

و چه آهی است برافروخته از آتش عشق
که در این بین ز سوز جگرم می آید

جگرم سوخت، دلم سوخت ز مظلومیتش
بوی این سوختن از بال و پرم می آید

تازیانه چه به روز بدنم آورده
دائماً کرببلا در نظرم می آید

آن زمانی که ز گودال پر از نیزه و تیغ
اسب بی صاحب او سوی حرم می آید

استخوان بدنم زیر لگد خُرد شده
زیر مرکب چه به روز پسرم می آید

امیرحسین الفت
مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]