پیمبر بی صحابی عاشورا میان شهر پیغمبر افتاد از پا
به وقت غسلش بر شانه هایش دیدند رد طناب کیسه ی نان و خرما
شده مه مدینه شهید زهر کینه
به دلش داغ پدر است چو حسن پاره جگر است
از این عزا بر دل چه غمی افتاد که ناقه ی آقا ز غمش جان داد
دلم در این عذاب است
که قبر او خراب است
همیشه از داغ اکبر گریه می کرد برای لبهای اصغر گریه می کرد
انیس اشک و آه ام البنین بود برای چشم آب آور گریه می کرد
برای آه و اشکش برای آب مشکش
دل او دنیای عزا غم او از کرببلا
کسی چه داند از دل غوغایش به وقت تدفین کردن بابایش
دمش به روز آخر
حسین غریب مادر
به هر کجا که پا زد شد بیت الحرام صفا و مروه اش از کربلا تا شام
تقاص اسم علی را پس داده او میان آشوب سنگ و سب و دشنام
امان ز زخم شانه نشان تازیانه
به دلش طوفان بلا چه کند با این اسرا
ز روی نی رأس پدرش افتاد گدازه ی آتش به سرش افتاد
علی به دست بسته
دل حرم شکسته