حسن المجتبی شهادت بدون نغمه جگرپارهغلامرضا سازگار

من جگر پاره زهرايم و پاره جگرم
همه را يارم و خود از همه مظلوم‌ترم
خانـه‌ام قتلگـه و يـار ستمگر قاتل
سوخته از شرر زهر، ز پا تا به سرم
عمر من بود محرّم، همه روز و همه شب
قاتل از زهر جفا کشت به ماه صفرم
لب فرو بستم و ديدم که اهانت مي‌کرد
قاتـل مـادر مظلومه مـن بـر پدرم
با وجودي که خزان کُشت بهارانم را
طشت شد باغ گل و لاله ز خون جگرم
من که طاووس بهشتم به چه جرم و گنهي
سوختـه از شـرر دوزخيان بال و پرم؟
قسمتم بود به مسجد که ز طفلي هر روز
قاتـل مـادر خـود را سـر منبـر نگـرم
تا در آن کوچه رخ ياس نبي گشت کبود
تيره شد صورت خورشيد به پيش نظرم
مضطرب بـودم و لرزيدم و حيـران بودم
که چسان مادر خود را به سوي خانه برم
در همان لحظه که شد مادر من نقش زمين
مـن نگـه کـردم و او گفت خدايـا پسرم
«ميثم» از آه تو گر سوخت جهان، نيست عجب
از شـرار جگـر و سـوز دلـت بـا خبـرم

استاد غلامرضا سازگار

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]