رقیه سادات شهادت بدون نغمه پذیراییغلامرضا سازگار

جبین بر زخم و رخسارت به خون بخشیده زیبايی
غبـار از عـارضت شستم، ولی با اشک تنهایی
لبت از تشنگی چون شیشة قلبم ترک خورده
عجب دارم که چشمت باز هم مانده است دریایی
لوای صبر بر دوش و سرشک سرخ در چشمم
کنم جـای عمـو بـر تـو علمـداری و سقایی
چراغم دل، غذایم گریه، زلفم فرش و سر مهمان
تعـالی الله از این مهمانی و از ایـن پـذیرایی
نمی‌گویم چه شد بر دخترت آنقدر می‌گویم
که جسمم زینبی گردیده، رویم گشته زهرایی
ببر ای باغبان امشب گل خود را به همراهت
کـه پـامال خزان گردیده در فصل شکوفایی
به خود گفتم طواف آرم به دورت، لیک معذورم
نه چشمم راست بینایی، نه پایم را توانایی
توانـاییِّ پایـم بـا دویـدن رفت از دستم
نوازش‌های شمر از دیده‌ام بگرفته بینایی
زهجرانت نخوابیدم ولی ممنونم از زینب
که بالای سرم بـا نام تو می‌گفت لالایی
به روز حشر چون بخشد خدا او را به مولایش
گناه «میثم» و عفو خدا باشد تماشایی

استاد غلامرضا سازگار
مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]