مسلم بن عقیل - - -- - -بهترین مهمان- - -

من کوفه را چون مردگان بی‌درد دیدم
نـامردهاشان را بـه شکل مـرد دیـدم
ایـن نـاسپاسان جمـله اشبـاه‌الرجالند
خصم رسـول و حیـدر و قـرآن و آلند
اینان به آن دستی که بـا من عهد بستند
عهـد مـن و فـرق مـرا با هم شکستند
تنهـا نـه در کوفـه مـرا آواره کردنـد
قـلبم دریدنـد و لبـم را پـاره کردنـد
این شهر را پیوسته نـامردی بـه من بود
ای قوم تنها مـردشان یـک پیرزن بود
زن‌هـا ز نـامردان کوفـه وانماندنـد
از بام‌ها بر فرق من آتش فشاندنـد
مـن جـان نثار عترت خیرالانـامم
صید بـه خـون غلطیده بـالای بامم
وقتی که خود را از عطش بیتاب دیدم
عکس لب خشک تـو را در آب دیدم
در موج خون دریای لا را دیدم امروز
از بـام کوفـه کربلا را دیـدم امروز
انگـار می‌بینم جراحـات تنـت را
خونين به چنگ گرگها پیراهنت را
انگـار ‌بینـم لاله‌هاي پـرپـرت را
پاشیده از هم عضوعضو اکـبرت را
انگار می‌بینم که بعد از قتـل یـاران
هم تیرباران می‌شوی هم سنگ باران
انگـار مـی‌بینم ذبیـح کـوچکت را
زخم گلوی شیرخواره کودکت را
انگار می‌بینم که با اشک دو دیـده
داری به روی دست خود دست بریده
انگار بينم غرق خـون آیینه‌ات را
جای سم اسبان و زخم سینه‌ات را
انگار بينم شمـر مـی‌آید بـه گودال
انگار بينم مي‌زني در خون پر و بال
****
...انگار دیدم جان شیـرینت فـدا شد
زهرا نگه کرد و سرت از تن جدا شد
من بهترین مهمان شهـر کوفـه هستم
مهمـان قصابـان شهـر کـوفـه هستم
لب تشنـه از پیکر جـدا گردد سر من
آویـزه گـردد بـر قنـاره پیکـر من
تنهـا نـه ايـن نامرد مردم می‌کُشندم
در کـوچه‌های شهر کوفه می‌کِشندم
«میثم» شرار از نظم جانسوزت فشاندی
بس کن که دل‌ها را به بحر خون نشاندی

استاد غلامرضا سازگار
مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]