خورشيد کبود و نيلي و مخمل کوب! ديديم تو را چه دير در سمت غروب
در مغرب شانه هاي ترکان سياه بي غسل وکفن به روي يک تخته ي چوب
روح القدسي که بر صليبت زده اند؟ اي کشته ي زهر، اي شهيد مصلوب!
اين تخته ي پاره چيست!تابوت کجاست؟ در شهر شما مگر شده قحطي چوب؟
بر پيکرتان چقدر گل مي ريزند!! با چشم به خون نشسته نوح و يعقوب
با ضربه ي تازيانه ها روي تنت شرح غم جانگدازتان شد مکتوب
در سوره ي صبر عمرتان آمده است يک آيه ي کوتاه ز رنج ايوب
زنجير به زخم ساق ها چسبيده زنگار به مغز استخوان کرده رسوب
وحيد قاسمي
در مغرب شانه هاي ترکان سياه بي غسل وکفن به روي يک تخته ي چوب
روح القدسي که بر صليبت زده اند؟ اي کشته ي زهر، اي شهيد مصلوب!
اين تخته ي پاره چيست!تابوت کجاست؟ در شهر شما مگر شده قحطي چوب؟
بر پيکرتان چقدر گل مي ريزند!! با چشم به خون نشسته نوح و يعقوب
با ضربه ي تازيانه ها روي تنت شرح غم جانگدازتان شد مکتوب
در سوره ي صبر عمرتان آمده است يک آيه ي کوتاه ز رنج ايوب
زنجير به زخم ساق ها چسبيده زنگار به مغز استخوان کرده رسوب
وحيد قاسمي