پنجاه و پنج سال فغان, مضطرم هنوز خاک عزا نشسته به روي سرم هنوز
قامت خميده، دل پرغم، موي من سفيد اما براي شير خدا دخترم هنوز
اين جامه ي سيه به تن از داغ مصطفاست چونکه اسير محنت پيغمبرم هنوز
من ديده ام که فاطمه نقش زمين شده آتش گرفته از غم ميخ درم هنوز
فرق شکسته ي پدرم را به معجرم بستم، ولي غمين رخ حيدرم هنوز
در کربلا شنيده ام آواي آب آب دلواپسم براي تمام حرم هنوز
آتش زده دلم ز همه بيشتر رباب مي گفت که خجل ز لب اصغرم هنوز
عباس بين خيمه به من داد قول آب مبهوت خلف وعده ي آب آورم هنوز
در زير تيغ و خنجر و نيزه شکسته ها هر لحظه زائر بدن بي سرم هنوز
شيب الخضيب ديده ام و ضجه ها زدم در قتلگاه هم نفس مادرم هنوز
من کوچه گرد کوچه و بازار کوفه ام با اين همه براي علي زيورم هنوز
رضا تاجيک