علی اکبر شهادت بدون نغمه مقتل به نقل از کتاب شرح شمع- - -

حضرت علي اكبر(ع) كه در واقعه عاشورا حدود 25 يا 28 سال داشت، براي کسب اجازه ميدان رفتن از امام حسين(ع)، محضر پدر رفت.
بلافاصله حضرت به او اجازه دادند. زن و بچه و اهل حرم متوجه ميدان رفتن او شدند، همگي گرد او را گرفتند و در اين ميان دختر خرد سال امام حسين(ع) در حالي كه دست به دامن برادر شده بود، گفت: «يا علي ارحم غربت أبينا»، علي جان! به غربت پدرمان رحم كن و همه گريه كردند... وارد ميدان شد.
جنگ سختي نمود و عدّه زيادي را كشت، تا اين كه ضجه مردم از زيادي كشته بلند شد. نزد امام(ع) بازگشت.
عرضه داشت: اي پدر تشنگي مرا كشت و سنگيني آهن، توان مرا بُرد. آيا امكان تهيه آب هست؟ امام حسين(ع) گريه كردند و فرمودند: پسر عزيزم! اندكي ديگر بجنگ.
به زودي جدت رسول خدا(ص) را ديدار مي کني و او جامي پر به تو مي نوشاند كه هرگز تشنه نشوي.
به ميدان بازگشت و جنگ نماياني كرد. مره بن منقذ عبدي که در كمين حضرتش به سر مي بُرد، نيزه اي رها كرد و فرق مبارك علي اکبر(ع) را شكافت. حضرت تاب مقاومت نياورد .
سر بر شانه مركب نهاد و خون او، ديدگان اسب را پوشاند و حيوان به سمت دشمن رفت، دشمنان، علي اكبر(ع) را از زين به پائين كشيدند و با شمشير و نيزه بدن مباركش را مورد حمله قرار دادند، به گونه اي كه بعضي مي نويسند: «فَقَطَّعُوهُ بِالسُّيُوفِ اِرْباً اِرْبا»، با شمشير پيكر مطهرش را تكه تكه نمودند.
حسين(ع) بر بالينش آمد. صورت به صورت عزيزش نهاد،‌ خون از چشم و دهانش گرفت و با او نجوا كرد: عزيزم! با من حرف بزن. خدا بكشد قومي كه تو را كشتند، اي عزيزم! اين قوم چقدر بر خداوند رحمان گستاخند و بر شكستن حرمت رسول خدا(ص) جرأت دارند. پسرم پس از تو خاك بر سر دنيا.

شرح شمع: صفحه 191 و 192

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]