علی اکبر شهادت بدون نغمه روضه حضرت على اكبر(س) به نقل از شهید مطهری- - -

ما بچه‏هايمان را دوست داريم.آيا حسين بن على عليه السلام بچه‏هاى خود را دوست نداشت؟!مسلما او بيشتر دوست داشت.ابراهيم خليل اين طور نبود كه كمتر از ما اسماعيلش را دوست داشته باشد،خيلى بيشتر دوست داشت‏به اين دليل كه از ما انسانتر بود و اين عواطف،عواطف انسانى است.
او انسانتر از ما بود و قهرا عواطف انسانى او هم بيشتر بود.حسين بن على عليه السلام هم بيشتر از ما فرزندان خود را دوست مى‏داشت اما در عين حال او خدا را از همه كس و همه چيز بيشتر دوست مى‏داشت،در مقابل خداوند و در راه خدا هيچ كس را به حساب نمى‏آورد.
نوشته‏اند ايامى كه ابا عبد الله عليه السلام به طرف كربلا مى‏آمد،همه خانواده‏اش همراهش بودند.واقعا براى ما قابل تصور نيست.وقتى انسان مسافرتى مى‏رود و بچه كوچكى همراه دارد،يك مسؤوليت طبيعى در مقابل او احساس مى‏كند و دائما نگران است كه چطور مى‏شود؟
نوشته‏اند همين طور كه حركت مى‏كردند،ابا عبد الله عليه السلام خوابشان گرفت و همان طور سواره سر روى قاشه اسب(به اصطلاح خراسانيها)[يا]قربوس زين گذاشت.طولى نكشيد كه سر را بلند كرد و فرمود:«انا لله و انا اليه راجعون‏» (1) .تا اين جمله را گفت و به اصطلاح كلمه‏«استرجاع‏»را به زبان آورد،همه به يكديگر گفتند اين جمله براى چه بود؟آيا خبر تازه‏اى است؟فرزند عزيزش، همان كسى كه ابا عبد الله عليه السلام او را بسيار دوست مى‏داشت و اين را اظهار مى‏كرد،و علاوه بر همه مشخصاتى كه فرزند را براى پدر محبوب مى‏كند،خصوصيتى باعث محبوبيت‏بيشتر او مى‏شد و آن شباهت كاملى بود كه به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله داشت-حال چقدر انسان ناراحت مى‏شود كه چنين فرزندى در معرض خطر قرار گيرد!-يعنى على اكبر جلو مى‏آيد و عرض مى‏كند:«يا ابتا لم استرجعت؟»چرا«انا لله و انا اليه راجعون‏»گفتى؟
فرمود:در عالم خواب صداى هاتفى به گوشم رسيد كه گفت:«القوم يسيرون و الموت تسير بهم‏»اين قافله دارد حركت مى‏كند ولى مرگ است كه اين قافله را حركت مى‏دهد.اين طور از صداى هاتف فهميدم كه سرنوشت ما مرگ است،ما داريم به سوى سرنوشت قطعى مرگ مى‏رويم.[على اكبر سخنى مى‏گويد]درست نظير همان حرفى كه اسماعيل عليه السلام به ابراهيم عليه السلام مى‏گويد (2) .
گفت: پدرجان!«اولسنا على الحق؟»مگر نه اين است كه ما بر حقيم؟چرا فرزند عزيزم.وقتى مطلب از اين قرار است،ما به سوى هر سرنوشتى كه مى‏رويم برويم،به سوى سرنوشت مرگ يا حيات تفاوتى نمى‏كند.اساس اين است كه ما روى جاده حق قدم مى‏زنيم يا نمى‏زنيم.ابا عبد الله عليه السلام به وجد آمد،مسرور شد و شكفت.اين امر را انسان از اين دعايش مى‏فهمد كه فرمود:من قادر نيستم پاداشى را كه شايسته پسرى چون تو باشد بدهم.از خدا مى‏خواهم:خدايا!تو آن پاداشى را كه شايسته اين فرزند ست‏به جاى من بده(جزاك الله عنى خير الجزاء).
به چنين فرزندى،چقدر پدر مى‏خواهد در موقع مناسبى خدمتى بكند،پاداشى بدهد؟حالا در نظر بياوريد بعد از ظهر عاشوراست.همين جوان در جلوى همين پدر به ميدان رفته است و شهامتها و شجاعتها كرده است،مردها افكنده است،ضربتها زده و ضربتها خورده است.
در حالى كه دهانش خشك و زبانش مثل چوب خشك شده است،از ميدان بر مى‏گردد.در چنين شرايطى-و من نمى‏دانم،شايد آن جمله‏اى كه آن روز پدر به او گفت‏يادش بود-مى‏آيد از پدر تمنايى مى‏كند:«يا ابه!العطش قد قتلنى و ثقل الحديد اجهدنى فهل الى شربة من الماء سبيل؟»پدرجان!عطش و تشنگى دارد مرا مى‏كشد،سنگينى اين اسلحه مرا سخت‏به زحمت انداخته است،آيا ممكن است‏شربت آبى به حلق من برسد تا نيرو بگيرم و برگردم و جهاد كنم؟جوابى كه حسين عليه السلام به چنين فرزند رشيدى مى‏دهد اين است:فرزند عزيزم!اميدوارم هر چه!227 زودتر به فيض شهادت نايل شوى و از دست جدت سيراب گردى.
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
پى‏نوشت‏ها:

1) بقره/156.
2) وقتى ابراهيم عليه السلام به اسماعيل عليه السلام مى‏گويد:فرزندم!مكرر در عالم رؤيا مى‏بينم و اين طور مى‏فهمم كه ديگر رؤياى عادى نيست‏بلكه يك وحى است و من از طرف خدا مامورم سر تو را ببرم(ابراهيم به فلسفه اين مطلب آگاه نيست ولى يقين كرده است كه امر خداست)،اين فرزند چه مى‏گويد؟آيا مثلا گفت:بابا!خواب است،اگر خواب مردن كسى را ببينيد عمرش زياد مى‏شود،ان شاء الله عمر من زياد مى‏شود؟نه،گفت: يا ابت افعل ما تؤمر ستجدنى ان شاء الله من الصابرين (صافات/102)پدر!همينكه اين مطلب از ناحيه خدا رسيده و وحى و امر خداست كافى است، ديگر سؤال ندارد.
وقتى ابراهيم مى‏خواهد سر اسماعيل را ببرد،به او وحى مى‏شود. فلما اسلما و تله للجبين.و ناديناه ان يا ابراهيم.قد صدقت الرؤيا (صافات/103-105)ابراهيم!ما نمى‏خواستيم كه سر فرزندت را ببرى.
هدف ما آن نبود.در آن كار فايده‏اى نبود.هدف اين بود كه معلوم شود شما پدر و پسر در مقابل امر خدا چقدر تسليم هستيد،تا كجا حاضريد امر خدا را اطاعت كنيد.اين تسليم و اطاعت را هر دو نشان داديد:پدر تا سر حد قربانى دادن،و پسر تا سر حد قربانى شدن.ما بيشتر از اين نمى‏خواستيم.سر فرزندت را نبر.

كتاب: مجموعه آثار ج 17 ص 225
نويسنده: شهيد مطهرى

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]