هر دل خسته از جان زير لب يا علي گفت هرکس آورده ايمان زير لب يا علي گفت
خدا از بائ اول تا به اون سين آخر برا هر حرف قرآن زير لب يا علي گفت
بدونيد که پيمبر وقت بعثت با داور تا که بست عهد و پيمان زير لب يا علي گفت
عيسي وقت دميدن ابراهيم بين آتش به خدا نوح به طوفان زير لب يا علي گفت
آخره صبره ايوب وليکن هيچ مي دونيد وقتي بود در دبستان زير لب يا علي گفت
يوسف و مي شناسيد ماجراشو مي دونيد هم تو قصر هم تو زندان زير لب يا علي گفت
خليل اون روز به عشق مرتضي کعبه رو ساخت تا گذاشت سنگ بنيان زير لب يا علي گفت
فاطمه مهر هر کس نمي شينه تو قلبش بين اون خواستگارا زير لب يا علي گفت
اين عجيب و قشنگه تا که بتها رو بشکست علي آن شاه مردان زير لب يا علي گفت
بدونيد ايها الناس يل دريا دل عباس توي هر جنگ و ميدان زير لب يا علي گفت
بدونن اهل دنيا شاه عشقم رضا تا پا گذاشت تو خراسان زير لب يا علي گفت
فتح زمين مهم نيست فتح دلها مهمه اگه دين اومد ايران زير لب يا علي گفت
اگه هيچ جاي عالم با صفا چون نجف نيست معمارش زير ايوان زير لب يا علي گفت
تا حرف شيعيانه صهيونيستا مي لرزن چون ابوذر تو لبنان زير لب يا علي گفت
رضا تاجيک