نشستم بر مزار آرزوهایم
زیارت میکنم خواب مزارت را
نه، این قابِ خیالی از تو خالی نیست
نسیم آورده از مقتل غبارت را
به خاکت قطرههای اشک، حیراناند
برایت دانهدانه نوحه میخوانند
نشستم میشمارم با همین تسبیح
شمار زخمهای بیشمارت را
شنیدم پَر زدی دستت زمین افتاد
تو بالا رفتی و امالبنین افتاد
مرا کشتند، آنجا که تو را کشتند
همانجایی که مشکِ آبدارت را ...
کنار رود، اما تشنهلب بودی
به جای آب، سقای ادب بودی
تو دریایی، الا یا ایهاالساقی
نمیسنجند با مشکت عیارت را
نبودم تا ببوسم زخمهایت را
ضریح پیکرِ از هم جدایت را
صدای "یا اخا ادرک اخایت" گفت:
زیارت کرده زهرا نیزهزارت را
کنارم اشک میریزی، تو اینجایی
بگو باران نمیآید، تو میآیی
تو سقایی هنوز آری تو سقایی
بیا سیراب کن چشمانتظارت را
بیا مادر که از داغت خمیدم من
خدا را شکر تا اینجا رسیدم من
نگو امالبنین، امالشهیدم من
شهید من! ببر آموزگارت را
بیا و کربلا کن این حوالی را
مزارم کن همین قبر خیالی را
مرا تشییع کن با دستهای خود
ببر سوی مزارش سوگوارت را
ام البنین رحلت بدون نغمه نشستم بر مزار آرزوهایمرضا قاسمی
مرتبط
نظرات شما





