حسین الشهید شهادت ، گودال قتلگاه بدون نغمه گریه یعنیاحسان نرگسی

ظاهرش اشک است اما باطن آن گوهر است
پس خوشا چشمی که پایِ این مصیبت ها تر است

گریه یعنی غیر این بیرق ندارم مأمنی
گریه یعنی باز هم یک بی نوا پشت در است 

اشک هایم را امانت می دهم دست خودش
اشک هایی که تمام ثروتم در محشر است

ابر و باد و ماه و خورشید  و فلک سینه زنند
خوش به حال هر که جزءِ این سیاهی‌لشکر است

راه در خلوت سرای او ندارد هر کسی
بیشتر می سوزد اینجا هر کسی عاشق تر است

من چه از  خود داشتم؟ زهرا به من داد آبرو 
بانیِ این اشک ها این نوکری ها مادر است

ما همه عبدیم، عبدِ بچه های فاطمه 
پادشاهی مختصِ ایل و تبارِ حیدر است 

در دلِ گودال هم آقای کل عالم است 
این سرِ بر نیزه رفته از همه عالم سر است

ای که از حالا به فکر اربعینی! غم مخور
مادر سادات فکر کربلای نوکر است

باز هم حرف سنان و روضه ی گودال شد
روضه از جسمی که در خونِ خودش غوطه ور است 

چشم هایش نیمه باز و تکیه اش بر نیزه بود
بیشتر از هر چه فکرِ بی کسیِ خواهر است

یک نفر آمد که در گودال سیرابش کند
دیر آمد، دیر؛ دیگر لحظه های آخر است

شمر دستت بشکند، کمتر بچرخان نیزه را 
این گلوی پاره جایِ بوسه ی پیغمبر است

چیزی از پیکر نمانده؛ آه! اما ساربان 
چشمِ نحسش در پیِ دزدیدن انگشتر است
 

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]