شهی که بند قنداقش ملک را هم شفاعت کرد
خدایش بندگانش را به دست او هدایت کرد
از این دنیا و لذاتش، و از عقبی و نعماتش
گدایش را سلامی رو به ایوانش کفایت کرد
به باب قاضی الحاجات او هر که پناه آورد
پناهش داد و او را بی نیاز از هر چه حاجت کرد
دخیل اشک می بندم به دامان امیری که
ز شیر مادرم حُبش به جان من سرایت کرد
به اشک روضه می شویم غبار معصیت از دل
که رب، این چشم ها را چمشه ی جوشان رحمت کرد
وصیت کرد زهرا تا که زینب حلق او بوسد
به حرز بوسه او نیزه و خنجر حسادت کرد
لبانش سنگ خورد و نیزه خورد و خیزران هم خورد
ولی مقتل فقط خشکی لب ها را حکایت کرد
ضریحی بود حلقومش که عاشورا پس از زینب
عدوی او مکرر از قفا آن را زیارت کرد