غیرِ آغوشت ندارم هیچ مأوایی حسن
با دلِ بیچاره ی من راه می آیی حسن
دست من یک لحظه هم از سفره ات کوتاه نیست
با جذامی هم نشینی، بس که آقایی حسن
حاتم طائی کجا و سفره ی شاهانه ات
در کَرَم عمری ست پرچمدارِ دنیایی حسن
جان گرفتم با دمِ «یا مجتبی» «یا مجتبی»
هر «نَفَس افتاده» می فهمد مسیحایی حسن
حسرتِ دیرینه ی ما هم به پایان می رسد
می شود صحنِ تو هم یک روز، رویایی حسن
حق بده انگشت دارد بر دهانش جبرئیل
ای شبیه مرتضی رزمت تماشایی حسن
میمنه تا میسره در انحصارِ خشم توست
می شکافی قلبِ لشکر را به تنهایی حسن
چند خطی روضه ی مادر برای ما بخوان
تو برای روضه ی مادر تسلایی حسن
با غمِ کوچه خودت را پیر کردی آخرش
بس که فکرِ چادرِ خاکیِ زهرایی حسن
دست نحسش رفت بالا، کوچه هم بغضش شکست
بعد از آن تو ماندی و یک چشم دریایی حسن