امشب شروع این غزلم یک روایت است
نقل است انتظار ظهورت عبادت است
گویا جهاد کرده و شمشیر می زند
پاداش انتظار یقینا شهادت است
گویا که زیر خیمه ی سبزت نشسته ایم
آری که انتظار، مسیر سعادت است
حتی هزار سال دگر صبر می کنیم
صبرِ برای آمدنت هم عبادت است
من با امید زنده ام ای آخرین امید
این اعتقاد قلبی من از ولادت است
آقا حلال کن که صداقت نداشتم
آقا بیا بیای من، از روی عادت است
امشب بیا که با تو به کرببلا رویم
من حسرتم همیشه و هر جا، زیارت است
عطر مدینه پر شده در صحن کربلا
آری حسن به روضه ی ارباب دعوت است
امشب دخیل خانه ی ابن الکریم باش
مه پاره ای که او خودش اهل عنایت است
قاسم ادامه ی حسن و راه سبز اوست
او مثل خانواده ی خود باب حاجت است
مثل حسن به معرکه شمشیر می زند
او وارث جمل، و نماد رشادت است
دارند نیزه ها ز تنش سهم می برند
در زیر سم اسب هم او با کرامت است