رقیه سادات شهادت بدون نغمه به خیزران ببردمحسن حنیفی

بمیرد آنکه به جانش تب وصال ندارد
شهیده ی غم تو بیم ارتحال ندارد

به فرش دامن من سر گذار تا که نگویند
سر بریده ی آقای ما جلال ندارد

اگر چه صورت تو زخمی است، وجه خدایی
که گفته است که روی خدا مثال ندارد؟

به خیزران ببرد رشک دختر تو، چرا که
برای بوسه به لب های تو مجال ندارد

برای من طبق آمد شبیه مریم عذرا
ولی شبیه من او، ماه بی زوال ندارد

ببین که آبله بوسه زده است بر کف پایم
توان پا شدن، این طفل خردسال ندارد

طهورِ زلف خودت را به هر کسی نسپاری
مگر که چشم ترم کوثر زلال ندارد؟!

به یاد زخم لبت، زخم می زنم به لب خود
کسی که جان نسپارد چنین، کمال ندارد

فقط کنیز خدایم، اسیر گیسوی تو
من و کنیزی اغیار؟! احتمال ندارد
 

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]