همدمم با غصه تا دورم ز ماه روی تو
«سوی من شادی نیاید تا نیایم سوی تو» *
من چگونه شاد باشم، وقت غمگین بودنت
زنده ماندم با غمت؛ شرمنده ام از روی تو
بر درت خوبان به صف هستند، نه امثال من
لطف کن تا پوزه ام خاکی شود در کوی تو
جان ناقابل بود دارایی ام، قابل بدان
جز بزرگی ما ندیدیم ای عزیز! از خوی تو
میروم از دوزخ دنیای بی تو سمت اشک
در بهشت روضه ها شاید بیاید بوی تو
حال مولا شد پریشان از غم زهرای خود
خاک عالم بر سرم گشته پریشان موی تو
در وجود مادرت حتی توان آه نیست
می کِشد تیر از غم پهلوی او، پهلوی تو