بهشت حلقه بر این در سحرگهان زده است
دم از مصیبت حلق تو آسمان زده است
به استغاثه صدا میزند تو را کوثر
به باده ی عطشت آمده دهان زده است
لبت شبیه دو تا چوب خشک شد گویا
عطش به روی لبت چوب خیزران زده است
تو در میان دو تا نهر، نحر خواهی شد
به چشمها غم تو چشمهای روان زده است
تو را به زخم زبان میکشند این مردم
سه شعبه طعنه به یک طفل بیزبان زده است
مگر که زیر گلوی تو حرزِ بوسه نداشت
قدم به صحن گلویت چرا سنان زده است
"و إن یکاد" گلویت چنان به هم خورده
شرر به جان تمامی کاروان زده است
حسین حامل عرش است و حامل تن تو
محل ذبح تو طعنه به لامکان زده است
به قتل صبر، پدر را غم تو خواهد کشت
غم تو قاتل یک مادر فغان زده است
فدای خون گلویت، که شد خضاب حسین
که مُهر خاتمه، پایان داستان زده است