روضه سوزاند دلِ چوبی منبرها را
زد گره با خَمِ محراب، صنوبرها را
غزلِ مرثیهات داغ شد و مثل زغال
شعله زد سوخت دلِ نازکِ دفترها را
مثل اطفالِ پر از حولِ قیامت، دیدیم
در جوانمرگی تو پیری مادرها را
آفتابِ لبِ بام است تنِ بیجانت
ای خدا خیر دهد باز کبوترها را ...
سرخنعلان نرسیدند به گَرد بدنت
روسیاهاند از آن روز که پیکرها را ...
خنجرِ کند به اوقات طوافت نرسید
در منا مانده از آن روز که حنجرها را ...
در نیستانِ غمت آتشی از روضه به پاست
نی تو را برده به آنجایی که سرها را ...
وقت تشییعِ تنت یادِ جوان افتادیم
یادِ آنجا که عبایی علیاکبرها را ...