حجت المهدی فراق و وصال بدون نغمه با لشگری از آهایمان کریمی

دل را به کف دست گرفته‌ست جهانی
با لشگری از آه به بازار میاید
 
نزدیکی صبحیم، به کنعان‌ نرسیده
تاریکی شب گرچه به انکار میاید
گیسوی نسیم عطر نفس‌های بهار است
دستان نسیم از خبری خوب لبالب
 
باید برسد تا به تن دشت بپیچد
تازه همۀ دشت به اقرار میاید_
_کز پنجه ظلم آنهمه خونی که چکیده
"از خون غیوران جهان لاله دمیده"
 
نزدیکی صبحیم، به سامان که رسیدیم
خورشید به پابوسی عیّار میاید
یک عمر نوشتیم غریبیم غریبیم
یک عمر طلب‌کار قدم‌های طبیبیم
 
از یاد نبردیم که آن درد کهنسال
هر بار بدهکار، طلب‌کار میاید ...
ما منتظر جشن بهاریم در این دشت
بر روی تن سرد زمستان بنویسید
 
بر آن همه سَروی که بریدیم به پایش
با پای خودش تا لبه‌ی دار میاید
ای اهل جهان منتظر عید بمانید
ای اهل جهان چشم به امید بمانید
 
دنیای ستم رو به‌ زوال است، به زودی
ای اهل جهان میر و علمدار میاید
مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]