بخر مقابل چشمانِ خوبها بد را
بزن به نام خودت این بدِ زبانزد را
میان ماندن و رفتن از انتخاب نگو
بگیر راه سقوطِ منِ مردّد را
همیشه سنگِ دلم راهِ اشک را بسته
تلنگری بزن ای روضه! بشکن این سد را
ببخش، حاجتِ من کمتر است از کَرمت
خودت بخواه برایم هر آنچه باید را
به جمعِ گریهکنان، بین ابرها بردی
همان کسی که خودش را به گریه میزد را
شهادتِ نفسم یا حسین و یا حسن است
نگیر از لب خشکم فراتِ اَشهد را
مسافر حرمم، روی بالِ سجاده
سلامِ صبح به مبدأ رسانده مقصد را
کلاغ را چه به پرواز با کبوترها!
کسی سیاه ندیدهست رنگِ گنبد را
به حقّ پای سپاهِ پیادهی حرمت
ببر زیارت دنیای خوبها بد را