زینب کبری ، حسین الشهید کاروان اسرا بدون نغمه حال زینب کبری*زخم*- - -

به نام و حمد او کز عشق او ارباب لبریز است
و اما بعد حال زینب کبری غم انگیز است

رسید آن کاروان جایی که بوی غصه می آید
چه باید کرد وقتی غصه روی غصه می آید

سر صبح است و انگاری که اینجا عیدالایام است
برای کاروان عشق اما مطلع شام است

عجب روزی که بود از روز عاشوراش سوزان تر
ندیده هیچکس روزی از این شام غریبان تر

چه بود آن روز آن روزی که از صبحش چنان شب شد
و غم آنقدر بالا رفت و سنگین شد که زینب شد

بلی اسلام پایان یافت مذهب چشم خود را بست
سر بر نیزه هم از شرم زینب چشم خود را بست

دم دروازه ساعات غم در جان او حل شد
معطل شد معطل شد معطل شد معطل شد

علمداری که یک کوفی به غارت برد مشکش را
دم دروازه شامی ها در آوردند اشکش را

چه بر زینب گذشت آن روز بین کوچه و بازار
تمسخر، طعنه و تحقیر، سنگ و آتش و آزار

هزاران دلقک از اولاد عمرو عاص آوردند
برای پایکوبی دورشان رقاص آوردند

خبر دادند ابنای یهودی های خیبر را
برای بازدید آورده اند اولاد حیدر را

مجال خطبه خواندن نیست از بس ساز و آواز است
همین که زنده می‌مانند دیگر اوج اعجاز است

به شمر و اخنس و خولی و ابن سعد صد لعنت
اگر بازار شام این است پس بر کوفه صد رحمت

میان کوچه ها روزی نمی‌رفتند راه اصلا
ندیدند این زنان را پیش از این خورشید و ماه اصلا

مدام از روی نی سر روی خاک افتاد عیبی نیست
سر شش ماهه هم بر روی خاک افتاد عیبی نیست

بلا این است بفروشند آن دُرهای سرمد را
به بازار کنیزان برده اند آل محمد را

به قرآن پاره ها آن بی وضوها دست ها بردند
عروسان علی را از میان مست ها بردند

چنان آتش ز بام افتاد، دستار امامت سوخت
همان چادر که باقی مانده بود از روز غارت، سوخت

زنانی را که روی خویش را از کور پوشاندند
صلاه صبح تا مغرب میان شهر چرخاندند

یکی ای کاش بود آن روز و کم می‌کرد مشکل را
و هول میداد از نزدیکی زینب اراذل را

پس از دروازه‌ی ساعات غم در جان او حل شد
معطل شد معطل شد معطل شد معطل شد

کسانی را که فردوس برین ماوایشان باشد
به لطف شامیان دیگر خرابه جایشان باشد

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]