یک عمر و نیم میشود اما هنوز هم ...
باور نکرده این همه غم را هنوز هم
از زنده ماندنش گله دارد پس از حسین
با زندگی نکرده مدارا هنوز هم
یک عمر، زخمِ کهنه و یک عمر، زخمِ نو
راضی نمیشود به مداوا هنوز هم
یعقوبهای چشمِ ترش زنده میشوند
با یادگارِ یوسفِ زهرا هنوز هم
از تار و پودِ چادرِ آتش گرفتهاش
میریزد اشکِ تربتِ اعلا هنوز هم
در کربلای روضهی «هَل مِن مُعین» او
مانده حسین، یکه و تنها هنوز هم
یک عمر و نیم پیش، به گودال رفته است
بیرون نیامدهست، از آنجا هنوز هم
آیا هنوز شاهدِ «الشّمرُ جالس» است ؟!
با این نگاهِ یخ زده؛ گویا هنوز هم
بعد از نمازِ روضه به این ذکر میرسد
«واللهِ ما رایتُ جمیلا هنوز هم»
فریاد، سبز میشود از کاخِ سبزِ شام
با خطبههای زینب کبری هنوز هم