فاطمه الزهرا هجوم به خانه وحی بدون نغمه سکوت خلوت قدیسه هامحسن حنیفی

بر در کشیده شعله های اختلافش را
هیزم به هیزم جمع کرده ائتلافش را

مردی سکوت خلوت قدیسه ها را برد
با مشت می کوبد به در، حرف خلافش را

حتی در و دیوار با فریاد می گریند
مرثیه خوان وقتی بخواند اعترافش را

این خانه ی زهراست، اینجا مهبط وحی است
عرشی که کعبه فرض می داند طوافش را

خاکی شده آن چادری که شب به شب مریم
پیش ملائک شرح می داده عفافش را

عرش خدا در روضه می لرزد که نامردی
محکم به دست فاطمه می زد غلافش را

دستی شکسته که کریمان نقل می کردند
بخشیدن پیراهن شام زفافش را

اشک علی باخون دل آمیخت در کوچه
کوثر گرفت از گونه اش اشک مضافش را

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]