فاطمه الزهرا پس از شهادت بدون نغمه مبهمه حال و هوای زینبتمرضیه عاطفی

رفتی و بعد تو هیچکی نیومد
بگیره از حالمون یه خبری
خونه سوت و کوره! تنهاتر شدیم
خیلی سنگینه غمِ بی مادری

بعد تو، بابا شبا توو نور ماه
میشینه مظلوم؛ گریه میکنه
ذوالفقار و درمیاره از غلاف
بیصدا، آروم؛ گریه میکنه

بعد تو افتاده از خواب و خوراک
از غمت میسوزه توی تب حسن
بابا میگه پسرم بهم بگو ...
با خودت چی میگی زیر لب، حسن؟!

مبهمه حال و هوای زینبت
رنگ بغض و غم به خونه میزنه
می شینه روزا کنار چادرت
موهاش و با گریه شونه میزنه

من به لبخند تو وابسته ام و
سر گذاشتن رویِ پاهای خودت
دست-پخت فضه عالیه ولی
نون نخوردم جز با دستای خودت

مهربونیات مگه یادم میره
جای خالیته برام عین عذاب
می پَرم از خواب! گریه میکنم ...
نیستی و کنارمه یه ظرف آب

راستی مادر! نمیدونم که چرا
بابا هی دس میکشه رویِ گلوم؟!
سینه م و می بوسه و زل میزنه -
- به «سرم»... وقتی می شینه روبروم!

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]