سوخت از داغِ تو و غرق حرارت شده بود
پیشِ مادر به گلویِ تو جسارت شده بود
آسمان تیره شد و سخت زمین-لرزه گرفت
شمر آن ثانیه که دست-به کارَت شده بود
عرشِ حق را چه به هم ریخت «بُنیّ قَتلوک»
چونکه مکشوف ترین متن و عبارت شده بود
غرقِ خون، در دل گودال، غریب و تنها
خاکِ صحرا نگرانِ تو و یارت شده بود
سر و انگشتر و پیراهن و دستار و کفن ...
دست و پا میزدی و لحظه غارت شده بود
حرمله در پیِ گهواره لبِ خیمه رسید
خیمه ها سوخت و هنگام شرارت شده بود
خیره شد سمتِ سرت زینبِ مضطر؛ ای وای
صحبت از بستنِ دستان و اسارت شده بود!