به کامِ لشکرِ دشمن شدی شراب ای آب
به چشمِ تشنهلبان میشوی سراب ای آب
تو حقّ مادرِ آبی؛ تو را شبیه فدک
گرفتهاند، از اولادِ بوتراب ای آب
شنیدی العطشِ کودکان دریا را
و باز هم نشدی از خجالت آب ای آب
شبیه کودکِ خود مشک را بغل کردم
بمان و در دلِ گهوارهات بخواب ای آب
بگیر، منسبِ «بابالحوائج» از سقا
مرا که رو زدهام را نکن جواب ای آب
نریز در غم من سیلِ اشکهایت را
بنای آبرویم را نکن خراب ای آب
ترکترک شدنش را ببین و زود ببار
از آسمان به لبِ کودکِ رباب ای آب
نبار، دیر شده؛ آبروی رفته به ابر !
بسوز، در عطشم پیشِ آفتاب ای آب
نگرد، دور مزارِ کسی که آب شده
تو بین دشمن و من کردی انتخاب ای آب