حجت المهدی فراق و وصال بدون نغمه امید وصلعلی اصغر یزدی

خرابه هستم و دل خوش به بوی گلزارم
امید وصل همیشه درون خود دارم

اگر که جان دهم از شوق روز آمدنش
هنوز هم به شب زلف او بدهکارم

کویر، تشنه ی دریای بی کرانه ی اوست
امیر اوست و من بنده ای گنهکارم

کران عشق، زمین را به آسمان بردست
در این مسیر من آزادم و گرفتارم

اگر چه زخم زبان ها شنیدم از مردم
ولی هنوز به امر فرج یقین دارم

ظهور، صبح امیدیست در سیاهی شب
خدا کند که بیاید؛ به فکر دیدارم

به عشق دیدن او، دل ندید دنیا را
به عشق دیدن او، عاشقی شده کارم

دوای درد مرا غیر از او نمی داند
به شوقِ نسخه ی درمان اوست، بیمارم

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]