کنار داغهایت صبح خواهم کرد هر شب را
دلیلش که تو باشی میخرم با جان و دل تب را
اگر مقصود، ذوبِ در ولایت نیست، جان تو!
نمیخواهم هزاران سال، این آئین و مذهب را
فدای آن امامی که برایت روضه خوانده، بعد
کنارش یاد داده شیوههای ناب مکتب را
دلم خون است از هرکس که با میزان عقل خود
بسنجد عمق بیپایان این دریای مطلب را
نگو سنگینی بار علامتها ضرر دارد
بگو سنگینی بار مصیبتهای زینب را
بگو با من که سنگینتر از این غم چیست در عالم
که بر روی تنی صد پاره تازاندند مرکب را؟!
بگو سنگینتر از اینکه ببیند خواهری تنها
که قاتل سر برید و باد میانداخت غبغب را؟!
بگو سنگینتر از اینکه میان تشت زر میدید
که چوبی بوسه میزد بی امان یاقوتِ بر لب را؟!
نگو سنگینی بار علامت ها ضرر دارد
بگو سنگینی بار مصیبت های زینب را