رقیه سادات شهادت زمینه تا سحر گریونمداود قاضی

از دوری تو ، شبها تا سحر گریونم  
دلتنگ توام ، دلتنگ منی میدونم  
بابا ببین تب دارم / شبا تا صبح بیدارم
دیگه نگم از خون رو گوشوارم
بابا ببین سوخته موهام / لکه ی خونه توو چشمام
میسوزه هر شب تاول رو پاهام  
سوختم بابا دم خیمه * بال و پرم و شکستن  
بابا نبودی ببینی * اون روز سرم و شکستن

 

‌ بابا دل شب ، جاموندم توی صحرا
خیلی من و زد ، زجر پیش چشای زهرا
ولی از اون شب بابا / گوشای من سنگینه
یه جوری زد چشمام تار میبینه
اومد و مومو کشید و / عمو رو نیزه ندید و
سیلی میزد هرکی که میرسید و
میگن دخترای شامی * که تو نداری بابایی
برگرد پیش من عزیزم * برگرد امون از جدایی

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]