مسلم بن عقیل شهادت بدون نغمه کاش می‌شدرضا قاسمی

روی بامِ قتلگاهش؛ کفترِ نامه‌برت
خواهشش این است، برگردی به شهر مادرت

کاش می‌شد نامه‌ام آتش بگیرد بین راه
یا نه؛ پیکم گم شود؛ اصلا نیاید محضرت

نامه‌های خطّ کوفی را نخوان؛ آتش بزن
کاش می‌شد حرف‌هاشان را نمی‌شد باورت

سر به سر با مردم این شهر نگذار و برو
نقشه‌ها دارند در سر؛ کارها هم با سرت

دلخوشی‌های ربابت را ببین و رحم کن
زودتر برگرد، تا زنده بماند اصغرت

مردمِ شهر علی، نامِ علی را دشمن‌اند
رحم کن بر قدّ و بالای علیِ اکبرت

مشک‌هایت را حسابی پُر کن اینجا آب نیست
تا مبادا آبروی حضرت آب آورت ...

پنجه‌های گرگ‌ها را شانه دیدم؛ رحم کن
گنگ می‌گویم؛ زبانم لال؛ موی دخترت ...

چشم‌های مردم این شهر، خیلی بی‌حیاست
وای، می‌ترسم بیفتد بر نگاه خواهرت

لااقل خونم، سرم، دفع بلا می‌کرد کاش
از تو و اهل و عیالت، از تمام لشکرت

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]