حجت المهدی فراق و وصال بدون نغمه دورم از تومرضیه عاطفی

دورم از تو؛ آسمانم در مسیرِ ماه نیست
بی تو خیری در ندامتگاهِ سال و ماه نیست

اشک هایِ سر به مُهرم از سرِ شرمندگی ست
از دلم آگاهی، اما از تو دل آگاه نیست

حرفِ حاجت شد تو را از یاد بردم باز هم
وای بر من آرزوهایم چرا کوتاه نیست؟!

مثل جدّت خار در چشم و گلو در استخوان-
-داری، اما در دلِ صحرا برایت چاه نیست

لااقل قابل بدان گاهی کنارم گریه کن
حالِ من هم مثل تو آقا چنان دلخواه نیست

تا «بنفسی أنت» گفتم، مادرت لبخند زد
گفت: مهدی جان قبولش کن! چنان گمراه نیست!

دستهایم خالی اما چشم هایم غرق اشک
مشتری باش آن دلی را که در آن جز آه نیست

کم‌ محلی کن ولی از خیمه ات بیرون نکن
این بدِ بیچاره را جایی جز این درگاه نیست!

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]