قمر بنی هاشم شهادت بدون نغمه باران که می بارداسماعیل شبرنگ

باران که می بارد پریشانم
حال خودم را خوب می دانم
ابری ترین باران پنهانم
من روضه خوانم، روضه می خوانم

در بین ساحل موج غم افتاد
در علقمه مشک و علم افتاد
دستی قلم نذر حرم افتاد
هم ناله با ذکر عمو جانم

بغضی میان هر گلو لرزید
در دست ساقی تا سبو لرزید
با "العطش" قلب عمو لرزید
من هم به فکر داغ طفلانم

تا بر سر فرقش عمود آمد
روی لبش ذکر سجود آمد
از خیمه ها تا بوی دود آمد
فریاد زد میسوزد این جانم

روی زمین بال و پرش می ریخت
ذره به ذره پیکرش می ریخت
با تیرها چشم ترش می ریخت
یاد خسوف ماه تابانم

با سوز آهی آتشین از راه
هم ناله با امّ البنین از راه
زهرا رسید و دل غمین از راه
فرمود کو آیات قرآنم؟

فرمود کو نخل تنومندم؟
کو بازوی شیر برومندم؟
زهرا خطابش کرد فرزندم
ای تیر باران..ابر بارانم

نور خدا دست هوَس افتاد
شیر حرم کنج قفس افتاد
عباس‌ آخر از نفس افتاد
دیگر چه شد شاعر؟ نمی دانم

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]