فاطمه الزهرا کوچه بدون نغمه بساط عزامحسن حنیفی

برپا شده بساط عزای طهور تو
باران نشسته کنج نگاه نمور تو

ای شاخه ی شکسته و طوبای سوخته
موسی نشسته فیض بگیرد زطور تو

خورشید پشت ابر، تو را گریه میکند
 وقتی که زیر پوشیه ها رفت نور تو

 آیینه ترک ترک روی طاقچه
تصویری است از وجنات غرور تو

 گندم ... نه! غصه در دل دستاس ریختی
 این روزها که او شده سنگ صبور تو

بانو مرو! بمان که مسیحای خانه ات
دارد حیات از نفحات حضور تو

قطعا دوباره قلب علی گرم میشود
باگرمی دوباره قلب تنورتو
 
درکوچه از جبین عرق شرم پاک کرد
دست طناب بسته ی مردغیور تو

سادات واژه ها! همه دق مرگ میشوند
هنگام شعر کوچه و شرح عبور تو

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]