حسن العسکری ولادت بدون نغمه بویِ گلاب سامرامرضیه عاطفی

مدی دریا شدی غرق خجالت شد سراب
دستهایت ماه را بیدار کرد از نازِ خواب

باز هم تا ناکجای عرش نورانی شد و
مهربان، برداشت دستِ حق نقاب از آفتاب

آنچنان گسترده کردی ساحتِ تفسیر را
در دلت قرآن ورق خورد و شدی أُمّ ٱلکتاب

در مدینه بودی اما همزمان پیچیده بود
لحظهٔ میلاد تو در سامرا بویِ گلاب

سجدهٔ شکر زمین پاکی به بار آورده بود
آیه آیه می رسید از عسکری انگورِ ناب

عشقِ گندمگونِ عالم! یا أباٱلمهدی! سلام
مجتبایِ ثانیِ حق! حضرت ِ عالیجناب!

یازده بار است باران از نگاهم می چکد
کاش می دادی همین امشب سلامم را جواب

در خیالم باز هم پر می کشم تا مرقدت
مرحمت کن باز اسمم را بیاور در حساب

یک حسن کنج بقیع و یک حسن در سامرا
هر چه حاجت داشتم آوردم و شد مستجاب

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]