حجت المهدی فراق و وصال بدون نغمه منتهای اشتیاقمرضیه عاطفی

ای منتهای اشتیاق و آرزویم
بگذار از دلتنگی ام با تو بگویم

بی تو برایم زندگی خسته کننده ست
هر روز بدتر میشود بغض گلویم

هر روزِ هفته رنگ و بویِ جمعه دارد
با گنبد فیروزه ای در گفتگویم

درکِ حضورت سهم از ما بهتران و
داغِ ظهورت بر دلِ بی آبرویم

بر لب دعای عهد اما در عمل هیچ ...
بیزارم از خود، بسکه در عشقت دو رویم

کاری برایم کن به خود برگردم آقا
بگذار رنگ و رو بگیرد خُلق و خویم

عمریست اشکت را درآوردم ولی تو
بخشیدی و هرگز نیاوردی به رویم

علّامه بحرالعلومت میشدم کاش
پابوسی ات می آمدم بعد از وضویم

یک روز می آیی به سمت جمکرانت
من هم می آیم تا که غم از دل بشویم

دور و برم پُر می شود از یاس و نرگس
عطرِ عبایت می نشیند روبرویم!

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]