وَ این دفعه حسن را در دیار سامرا کشتند
امام عسکری را نیز مثل مجتبی کشتند
تمام شهر، زندان و تمام شهر، زندانبان
میان حصر این دیوارها، مظلوم را کشتند
دوباره از جفا معصوم را مسموم کردند و ...
به دور از چشمها آقای ما را بی صدا کشتند
غریبی را که در شهری شبیه پادگان شد حبس
به دور از خانهی اجدادیاش در انزوا کشتند
میان حجرهی مظلومیِ خود دست و پا میزد
لبش شد روضه خوانِ آنکه در کرببلا کشتند
به دستِ مهدیِ خود ظرف آبی دید و گریان شد
به یاد روضههای آنکه بی آب و غذا کشتند
دلش با دست و پایش داشت میلرزید از داغِ
همان معصوم که او را به زیر دست و پا کشتند
سر او روی دامان پسر بود و دلش گودال
همانجا که ذبیحِ تشنهای را از قفا کشتند
گریز روضه معلوم است دیگر "سر، عطش، گودال"
دل او رفت پیش یوسفی که گرگها کشتند
همانجا که به روی خاک میزد دست و پا شاهی
که او را با تمام بغض، یک عده گدا کشتند