حسن المجتبی شهادت بدون نغمه تنهاترین سردارمرضیه عاطفی

دلم میسوخت از داغت، غزل را شعله ور میگفت
تو را تنهاترین سردارِ بی یار و سپر میگفت

فدای غربتت آقا که حتی همسرت جعده
جوابِ هر سلامت را به همراهِ تشر میگفت

به یادت بود مادر بهترین «ألعفو» هایش را
برای تک تکِ همسایگان شب تا سحر میگفت

تمام عمر بغضی در گلویت بود و هر لحظه
نگاهت از هجوم ِ آتش و از میخِ در میگفت

شنیدم یک حرامی زاده روی منبرِ جدّت
زبانم لال! پیش چشم تو سبّ پدر میگفت

تو مشغول نماز و بی هوا سجّاده را دستی-
کشید از زیرِ پایت! روضه خوان با چشم تر میگفت

دلت از داغ پنهانی که در خود داشت با سرفه
به تکّه تکّه های غرقِ در خون جگر میگفت!

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]