حسن المجتبی شهادت بدون نغمه حسنم بس غریب و...محمد علی نوری

خوش به حالِ وصال شیرازی
شاعرِ خوب کشورم ایران

عارفِ خوش‌نویسِ خوش اخلاق
که بسی اُنس داشت با قرآن

بعدِ یک عمر ، گشت نابینا
و پس از ناامیدی از درمان

متوسّل شد او به پیغمبر
به نبیّ معظّم یزدان

ناگهان چشمِ قلبِ او واشد
شد از آن وضع ، واله و حیران

دید نزدش نشسته پیغمبر
حجره اش را رسیده یک مهمان

قبل از آنی که صحبتی بکند
حضرتش رو به او گشود زبان:

" مگر از ما شِفا نمی خواهی؟
از حسینم بگو سروده ز جان "

بانویی آمد از ره آنجا گفت:
" ابتدا از حسن ، سروده بخوان

حسنم بس غریب و مظلوم است
نبُوَد چون غمش به کلّ جهان "

و همان جا وصال ، غوغا کرد
گُل طبعش شکفت و گشت عیان

شعر خود را شروع کرد آنجا
شعر را تا نمود او پایان

سوی چشمانِ کور او برگشت
دید اطراف خویش را یک آن

خوش به حال وصال شیرازی
که چنین بود پاک و با ایمان

کوری اش شد مسبّب اینکه
باریابد به محضر جانان

هم رثا گفت از امام حسن
هم به چشمان او رسید توان

چه بگوییم از غریبِ بقیع
عاجز از فهم غربتش اذهان

جان به قربانِ جانشین علی
که چه غم بود در دلش پنهان

غمِ مادر ، چه زود پیرش کرد
با وجودی که بود مردِ جوان

همسرش نه که دشمنش با زهر
شرر انداخت بر زمین و زمان

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]