قاسم بن الحسن شهادت بدون نغمه ز داغت آینهمحسن حنیفی

به دست باد، نه ! صیاد افتاده است موی تو
فدای زلف بی تابت پسر های عموی تو

لب تو آب را می زد صدا اما نمی دانم
به جای آن چه شد که سنگ می آمد به سوی تو

به دیدار لب تو سنگ آمد شد عقیق سرخ
زبانزد شد میان سنگـ دلها خلق و خوی تو

لبالب شد وجودت از حسن، خون لبت شاهد
حسن لبریز شد وقت شهادت از سبوی تو

ز داغت آینه از طاقچه افتاد و قاسم شد
میان سینه اش وقتی نشد حک عکس روی تو

شبیه گوشواره گم شدی در کوچه ی نیزه
بگو بابا بیاید از مدینه جست و جوی تو

بلای سخت در کام کریمان باز شیرین است
عسل در کام نیزه ریخته خون گلوی تو

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]