تا بگیرد عطر و بو مثلِ گلابِ این حرم
خار هم گل داده با یک قطره آبِ این حرم
سایهی تاریکِ غمها، در حرم گم می شود
فرق دارد چون که نورِ آفتابِ این حرم
داستانِ تلخِ دوری، دورهاش سر می رسد
با صدایِ قصهی شیرینِ خوابِ این حرم
در میانِ این شلوغی، باز خلوت کرده است
زائری در کنجِ صحنِ انقلابِ این حرم
بی نواییِ که فقط محتاجِ نانِ مشهد است
لطفها کرده به او عالی جنابِ این حرم
گنبدِ سلطانیِ مشهد، شبیه یک نگین
می درخشد روز و شب رویِ رکابِ این حرم
هر کسی که جرعهای مِی خورده اینجا، گفته که
طعمِ انگورِ نجف دارد شرابِ این حرم
ساعتِ هشت است بیتِ هشتم از راه آمده
تا بشینم ساعتی را پشتِ بابِ این حرم