نگاهم کن! نمی خواهم به حالِ زار برگردم
به آن ایام ِ نفْس-آلودۂ تبدار برگردم
رسیدم سربه زیر آقا! مریض احوالم و لطفاً
مداوایم کن و راضی نشو بیمار برگردم
به غیر از تو، من از هر که بگویی پشتِ پا خوردم
رسیدم تا به یک آرامش ِ سرشار برگردم
تمام عمر سربارت شدم، امروز می خواهم
شبیه مهزیارت در لباس ِ یار برگردم
تو برمیگردی از غیبت اگر من از گناهانم
به سمتِ خیمه ات با حالِ استغفار برگردم
«بنفسي أنتْ» یعنی نفْس ِ بیداری که از لطفش
اگر وقت سحر غافل شدم، افطار برگردم
نبینم ردّ اشکت گوشۂ پرونده ام باشد ...
اگر که حال و روزم میدهد آزار، برگردم ...
به چشمانت تعهّد داده ام پایِ دعای عهد
که بیش از پیش با اخلاص، پایِ کار برگردم
خودت یادم بده چشم انتظاری را و بعد از این
حواست بیشتر باشد به من؛ نگذار برگردم!