شب آخر رسيده در عذابم
مگو از پركشيدن در جوابم
ميان خيمه هايت قحط آب است
بيين دلواپس حال ربابم
ببين شد همسر تو / اسير و مضطر تو
ببين كه رفته از هوش / على اصغر تو
حسين جانم حسين جان ۴
من از فردا اسير ماتم تو
شوم جانا علمدار غم تو
برادر جان بدان با صبر زينب
نمى افتد زمين اين پرچم تو
من و اين چشم دريا / فدايت يابن الزهرا
بَرَم منزل به منزل / پيام عزتت را
حسين جانم حسين جان ۴
شدم از غصه ات آشفته احوال
كه در خيمه روم هر لحظه از حال
نگو از غصه هاى عصر فردا
كه مى ترسم بيايم بين گودال
ببين قدم خميده / حسين رنگم پريده
كه مى ترسم ببينم / تنت را سربريده
حسين جانم حسين جان ۴
رهايم مى كنى شاه ولايت
ميان مردم غرق جهالت
مرا آتش زدى و گفته اى كه
بپوشم بعد تو رخت اسارت
مگو از سَبّ و دشنام / مگو از اشک ايتام
از آن بزم شراب و / از آن سنگ لب بام
حسين جانم حسين جان ۴
به پشت خيمه ها تنها اباالفضل
نگاهش خيره بر دريا اباالفضل
دلم آرامشى دارد حسين جان
كه دارد خيمه هاى ما اباالفضل
منو اين سوز آهت / شدم محو نگاهت
بلا دور از وجود / علمدار سپاهت
حسين جانم حسين جان ۴