نگاهت می کنم قدر تمام سال ها دوری
صبوری پیشه ام بوده ست تا امروز با دوری
نمی گویم خدایی ، از خدایی ، از رگ گردن ...
به من نزدیک تر هستی ... چرا اصلا ، چرا دوری؟
سلام از ایستگاهی که سلام کل زوار است
درون چشم زواری ، فقط از این نما دوری
همیشه دور سقاخانه ات پرواز خواهم کرد
ولیکن میکنم از هیبت گنبد طلا دوری
از آن وقتی که حج ما فقیرانی به خود گفتم
چه غم اصلا ، اگر کردیم از سعی و صفا دوری
جدا از خواهرت می سوختی درد فراغش را ...
گمانم قبل مأمون کشته است آقا تو را دوری