فاطمه الزهرا کوچه واحد مادر، سیلی، کوچهرضا رسولی

نمی‌فهمه هیچ کس ـ حال و روز من رو
برسون خدایا ـ تو مرگ حسن رو
می‌پرسن ازم که چه زود پیر شدم / توی نوجوونی زمین گیر شدم
اگه هر کی بود جای من تو کوچه / می‌فهمید چرا از همه سیر شدم
چشام، شده پر از ستاره
دردام، زیاد و بی شماره
غصم، خونی که مونده به روی دیواره
ای وای امون امون از این غم 3


شده لحظه لحظه ـ کارم آه و افسوس
مادر، سیلی، کوچه ـ شده مثل کابوس
هنوزم جلو چشمامه اون پلید / همون که امیدم رو کرد نامید
رسید و تا دید مادر و تو کوچه / با سیلی یه طرحی رو گونش کشید
مادر، که افتادش رو خاکا
از درد، ناله میزد، خدایا!
دائم، میگفت نگی یه وقت چیزی به بابا
ای وای امون امون از این غم 3

 

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]