باده ها سرمست چشم می فروش او شدند
موج ها غرق تلاطم از خروش او شدند
مجتبی زاده سکوت قبل رزمش محشر است
رعدها سرباز لبهای خموش او شدند
زهر نوشاندند بر او جعده های نیزه دار
نیزه ها گریان جسم سبزپوش او شدند
قد و بالایش شبیه ساقی این دشت شد
تیغهای تشنه یعنی جرعه نوش او شدند
سخت جان داد و دل دلسنگها را آب کرد
سنگها گریه کنانِ سخت کوش او شدند
شعر "لایوم کیومک" خواند با پهلوی زخم
کوچه ها وصل به گودال از سروش او شدند
،،،،
روی نی ماه عسل میرفت داماد حسین
در کنارش عون و اکبر ساقدوش او شدند